ماشینم خاموش شد و هرکاری کردم روشن نمیشد. وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت...
این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم میخورد که واقعیه:
دوستم تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای اینکه از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می‌گفت: جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!
اینطوری تعریف میکنه:
برای مشاهده ادامه مطلب روی ادامه مطلب کلیک کنید...
 
 
 


ادامه مطلب ...


صفحه قبل 1 صفحه بعد

بلوچها
بلوچ وبلوچستان
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بلوچها و آدرس balochha.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 15
بازدید ماه : 78
بازدید کل : 147976
تعداد مطالب : 21
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1